سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

سفر به کلیبر

چند روز بعد از اینکه بابایی اومده بود تبریز، خاله نسرین اینا(دوست من) اومدن دنبالمون و ما رو با خودشون بردن کلیبر خیلی بهشون زحمت دادیم دستشون درد نکنه بهمون خیلی خوش گذشت.   هنوز تموم نشده بیاین دنبالم قسمت ادامه مطلب تا بقیه عکسها رو بیبینین. اینجا میخوای فرهامو بوس کنی.تو کلا خیلی بچه دوست داری همیشه میخوای با بچه ها ارتباط برقرار کنی و بوسشون کنی. میبینین سامی اصلا حسودی نمیکنه.من فرهامو بغل کردم سام هم رفته بغل باباش. اینم از مهمون نوازی فرهام جون، سام راحت نشسته رو مبل و فرهام وایستاده کنارش. فرهام پای سامو قلقلک میده سام هم خندش گرفته. سام این چه کاریه؟؟؟ این همه تو رو مبل نشست...
21 ارديبهشت 1392

لاله پارک تبریز(فروردین 92)

بعد از تعطیلات عید با لیلا جون اینا(دوست من) رفته بودیم لاله پارک.خیلی خوش گذشت عزیزم سوار همه وسایل شدی.                               هنوز تموم نشده بیاین دنبالم قسمت ادامه مطلب تا بقیه عکسهای شهر بازی رو بیبینین. دست لیلا جون و همسرش درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و سعی کردن به تو خوش بگذره.اینم عکسشونه.   ...
21 ارديبهشت 1392

سیزده به در سال 92

  سیزده به در امسال همگی با هم البته بدون بابایی رفتیم سیه رود و جلفا.من و تو هر سال عید بدون بابایی میریم تبریز و بابا به خاطر کارش 12 فروردین میاد پیشمون ولی امسال چون بعد از 13 هم چند روز تعطیل بود گفتیم شاید بازار بابا خوب باشه واسه همین 17 فروردین اومد پیشمون.خلاصه که بابایی 13 امسال تو مغازه بود ولی خبری هم نبود کاش میومد که با هم میرفتیم میگشتیم. معمولا سیزده به در ما از 12 فروردین شروع میشه امسال هم مثل همیشه از 12 رفته بودیم. موقع رفتن یه جایی واسه خوردن صبحانه نگه داشته بودیم تو هم همش میدویدی و بازی میکردی. دایی ها در حال آموزش الاکلنگ سواری دایی حسام و زن دایی جون تو رو با بیسکویت شارژ میک...
21 ارديبهشت 1392

موزه و مسجد کبود تبریز

عزیزم ما تو رو همه جا برده بودیم به جز جاهای تاریخی واسه همین یه سری به موزه و مسجد کبود زدیم. کفشات تو ماشین مونده بود ، تا دایی بره کفشاتو بیاره به زور بابایی تو رو تو بغل نگه داشت آخه میخواستی بدویی و به همه چی دست بزنی.   هنوز تموم نشده بیاین دنبالم قسمت ادامه مطلب تا بقیه عکسها رو بیبینین.       ...
21 ارديبهشت 1392

آب بازی + چند تا عکس

عزیزم تو خیلی از آب بازی خوشت میاد تا  آب ببینی سریع میگی آب بازی اینجا خونه مامانی هستش باباجون تو رو برده حیاط تا هم باهات آب بازی کنه هم به بدنت آفتاب بخوره. دوست داری از شیلنگ آب بخوری آخه پسر گلم مگه این دوچرخه اندازه توئه که میخوای سوار شی؟! این نی نی که میبینی اسمش مبینه.پسر پسر عمه ی منه.خیلی بچه خوش خنده رویی هستش. قربون پسمل مهربونم بشم از پشت مبین جونو گرفتی که زمین نخوره آخه مبین هنوز کوچولوئه واسه همین نمیتونه کامل تعادلشو حفظ کنه. ...
18 ارديبهشت 1392

واکسن 18 ماهگی

امروز صبح با بابایی رفتیم واکسنتو زدیم نفسم.آخی الهی مامان فدات بشه چه دردی کشیدی.از وقتی اومدیم خونه یکم بی حالی همش میخوای تو بغلم باشی و شیر بخوری.فکر کنم پات درد میکنه آخه همش نشون میدی میگی :اوف بعدش هم با حرکت لبات بهم میگی پاتو بوس کنم آخه هروقت بخوری زمین و دردت بگیره من سریع بوس میکنم میگم خوب شد واسه همین عادت کردی اگه دردت بگیره میگی بوست کنم. الان خوابت برده منم از فرصت استفاده کردم که کمی عکس بذارم.سامی جونم دیگه خدارو شکر تا موقعی که بخوای بری مدرسه واکسن نداری فعلا خیالمون راحته.
18 ارديبهشت 1392

سلام .... سلام.......

سلام ما بعد از کلی تاخیر اومدیم.از همه دوستانی که عید و روز مادر رو تبریک گفته بودن تشکر میکنم و من هم بهشون تبریک میگم.ما 29 اسفند رفته بودیم تبریز ، تازه برگشتیم واسه همین نتونسته بودم عکس های جدید بزارم. یه عالمه عکس داریم به زودی همشونو میزارم.امروز میخواستم همه عکس ها رو بزارم ولی متاسفانه سام زود از خواب بیدار شد و اجازه نمیده من کاری کنم. به زودی با کلی عکس برمیگردم. بای بای
12 ارديبهشت 1392

اندر احوالات سام

پسر خوشگلم ماشالله هر روز بزرگتر میشی و کارهای جدید یاد میگیری هر کلمه جدیدی که میگی یا هر کار جدیدی که انجام میدی ما خیلی ذوق زده میشیم. وقتی بابایی از سر کار میاد تا صدای در میشنوی میفهمی که بابا اومده با خوشحالی میگی: بابا بابا منو هم که همش صدا میکنی خیلی مامان میگی قربون مامان گفتنات بشم من نفسم. الکی هم مامان نمیگی یعنی به هیچکس دیگه ای مامان نمیگی وقتی مامان میگی منظورت منم اخه بعضی بچه ها وقتی کلمه جدیدی یاد میگیرن همش تکرار میکنن بدون اینکه منظور خاصی داشته باشن. خودمونیم ها خیلی به من وابسته ای. تازگی ها بعضی وقت ها بهم مامی هم میگی ولی جالبه که من اصلا بهت یاد ندادم با اینکه دوست دارم مامی صدام کن...
9 اسفند 1391