سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

اولین دندان کرسی

دیروز (8/11/91)اولین دندون کرسی پسملی از پایین دراومد.این دندون نهمین دندونته عزیزم.نمیدونم چرا دندونهای قبل کرسی درنیومده این دندون دراومد.دیروز وقتی دیدم یه مروارید سفید کوچولو قسمت عقب فکت داره چشمک میزنه تعجب کردم آخه فکر میکردم دندونها به ترتیب باید دربیان.اولش فکر کردم اشتباه دیدم ولی با دقت زیاد دیدم که درسته.قربونت بشم حتما خیلی درد کشیدی چند روزی بود که کمی بیقراری میکردی میدونستم که میخوای دندون دربیاری.
9 بهمن 1391

راه رفتن سام + کلمه های جدید+دندون 7 و8

دیگه کم پیدا شدیم آخه سام کوچولو اجازه نمیده من بیام سر کامپیوتر و به وبلاگش سر بزنم.قبلنا در طول روز کمی می خوابید و من میتونستم یکمی به کارام برسم ولی دیگه خوابش کم شده از وقتی که بیدار میشه فقط ظهر میخوابه و بعدش تا وقتی که ما بیداریم سام هم بیداره الان هم که شبه خوابیده ولی هر چند دقیقه ای گریه میکنه و شیر می خواد منم مجبور میشم برم بخوابونمش.  وحالا کارهای جدید: یکی یه دو نه ی ما ٢ هفته میشه که راه افتاده ولی ٢ یا ٣ قدم بیشتر نمیتونه راه بره.عزیزم اولین قدمت رو در تاریخ ١٧/٩/٩١ روز جمعه ساعت ٥.٣٠ عصر خونه آقاجون برداشتی من خیلی ذوق زده شدم.انشاالله بتونی به زودی بدو بدو کنی.دقیقا ١ سال و ١ ماه و ١ روزه بودی. تقریب...
2 دی 1391

دندون چهارمی و پنجمی مبارک

نفس مامان زود زود داری دندون درمیاری تا از بقیه نی نی ها عقب نمونی. ٧/٧/٩١ اولین دندونت از بالا در اومد که میشه چهارمین دندونت و دندون پنجمت هم دیروز ٢٣/٧/٩١ دراومد.الان ٥ تا دندون داری منم با خیال راحت بیسکویت و نون میدم دستت میخوری. فندقم این روزها همش با کمبود وقت مواجهم و زیاد نمیتونم وبلاگت رو آپدیت کنم ولی ایشالله به زودی یه عالمه عکس خوشگل تو وبلاگت میذارم.
24 مهر 1391

سومین دندون سام

سومین دندون پسمل گلم در اومد. ٢٩/٦/٩١ سومین دندونت از پایین در اومد عزیزم ولی هنوز از بالا دندون در نیاوردی.این چند روز خیلی اذیت شدی شبا هم خوب نمی خوابی حتما دندونات درد میکنن.الهی قربونت بشم که اینقدر درد می کشی.این اولین دندونته که خودم قبل از همه دیدم دو تا دندون اولیت رو آنا جون دیده بود .دندون سومی رو دیگه خودم کشف کردم خیلی هم خوشحال شدم وقتی دیدم یه مروارید خوشگل دیگه تو دهنت برق میزنه.
1 مهر 1391

پیشرفت های جدید

عزیزم چند روزه که میام از کارهای جدیدت بنویسم ولی با دیدن تصاویر وشنیدن خبرهای زلزله حالم گرفته میشه و نمیتونم هیچی بنویسم.خدا کمشون کنه .ایشالله زودتر این لرزه ها تموم بشه تا خیال منم راحت بشه. یک هفته ای میشه که میتونی از جایی بگیری و بلند شی ولی زیاد نمیتونستی خودتو کنترل کنی و سریع میفتادی پریروز (٢٥/٥/٩١) دستتو گذاشتی رو مبل و به خوبی تونستی بلند شی و چند قدمی هم راه رفتی و خودتو کامل کنترل کردی.الان دیگه راحت بلند میشی و اصلا هم نمیفتی وقتی خسته میشی میشینی. وقتی این بالشت جلوی مبل نیست بلند میشی و کمی راه میری ولی وقتی هست اینجوری کوه نوردی میکنی و میری بالا این وسایلایی که روی کاناپه است مثل قندون و  دستم...
27 مرداد 1391

کارهایی که تازه یاد گرفتی

سامی جون یادم رفته بود واست بنویسم ،تبریز که بودیم دو تا دندون در آوردی، یاد گرفتی سینه خیز بری (25 تیر ساعت 7.30 عصر برای اولین بار سینه خیز رفتی) نشستنت هم حرفه ای شده و خیلی خوب و راحت و بدون کمک میتونی بشینی. دست دسی هم تقریبا یاد گرفته بودی ولی دیگه بهتر دست میزنی و وقتی بهت میگیم دست دسی کن دست میزنی بعضی وقت ها خودت هم میگی دس دس بعضی وقت ها با شنیدن صدای آهنگ آواز میخونی و خودت دست میزنی .چند روز قبل از اینکه بریم تبریز هم یاد گرفته بودی با اشاره دستت بگی بیا به زبون ترکی هم میگی بیا. خلاصه که خیلی مستقل شدی.27 تیر برگشتیم مشهد بابایی وقتی دید چه قدر فرق کردی و چه قدر چیزای جدید یاد گرفتی تعجب می کرد. اینجا هم داری به من ک...
2 مرداد 1391

اولین خراب کاری

عزیز دلم دیروز برای اولین بار یه چیزی رو شکستی.بغل بابا بودی که عروسک دکوری روی یخچال رو کشیدی و انداختی زمین و شکستی.من و بابایی کلی خندیدیم و از اینکه تونسته بودی اونو بشکنی خوشحال بودیم.البته اگه بزرگ بشی این کارارو نمیکنی الان چون نی نی هستی اشکالی نداره. اینم عکس عروسک شکسته. ...
1 ارديبهشت 1391

غذای کمکی

پسر گلم روز ١٤ فروردین اولین غذای زندگیت رو خوردی.دکترت گفته بود از پایان ٥ ماهگیت باید غذای کمکی بخوری ولی من خیلی عجله داشتم که زودتر واست غذا درست کنم دیگه دو روز آخر رو نتونستم تحمل کنم واسه همین دو روز زودتر واست غذا دادم.اولین بار خونه باباجونی و از دست آناجون غذا خوردی. دفعه اول حریره بادوم خوردی کم کم دفعات غذاخوردنت رو بیشتر کردم.الان پوره سیب زمینی و پوره هویج و سرلاک برنجی هم میخوری.دکترت گفته در طول روز باید بیشتر از ١٢ قاشق غذا نخوری چون بیشتر خوردن باعث بیماری چاقی در بزرگسالی میشه. عزیزم تو قابلمه خودت واست غذا درست می کنم.  اینم عکسای امروزه ،دوتایی رفتیم حیاط و در هوای آزاد مشغول خوردن پوره سیب زمینی هستی. ...
31 فروردين 1391

کوتاه کردن موهای سام

عزیزم شنبه شب (٢٧/١٢/٩٠) که رسیدیم خونه باباجونی همه باهات کلی بازی کردن و حرف زدن خیلی دلشون واست تنگ شده بود تو تنها نوه آنا جون و باباجونی هستی خیلی دوست دارن مامانی(مامان بزرگ من) ، دایی حسام و دایی امین و زن دایی جون هم خیلی دوست دارن.٣ ماه بود که از تبریز رفته بودیم و تو رو دیگه ندیده بودن و حسابی دلشون واست تنگ شده بود و همشون مثل همیشه اومده بودن  فرودگاه دنبالمون.بعد از اینکه با تو کلی بازی کردن بعدش باباجونی گفت که موهات خیلی بلند شده و بهم ریخته زود آنا جون شونه و قیچی آورد و با کمک همدیگه موهای تو رو برای اولین بار کوتاه کردن.خیلی موهات خوب شد مرتب شد و خوشگل تر هم شدی.     هنوز تموم نشده  ...
29 اسفند 1390