سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

شیرین زبونی های سام

پسر خوشگلم ماشالله هر روز دایره لغاتت بیشتر میشه و جملات بیشتری یاد میگیری.ماشالله هم ترکی و هم فارسی رو یاد گرفتی و هر دو زبونو کامل متوجه میشی.بیشتر کلمات رو فارسی میگی. هر چی که میخوای میای بهم میگی ، واسه هرکی دلت تنگ میشه میگی : می خوام. بیشتر واسه دایی امین دلت تنگ میشه.زود زود میگی امین خوام .(امین میخوام ) تازگی ها یاد گرفتی بگی : کجاست؟ فکر کنم چند روزه خیلی دلت واسه تبریز تنگ شده همش میگی: امین کجاست؟   آنا کجاست ؟  باباجون کجاست؟   زندایی کجاست؟   دایی کجاست ؟   مامانی کجاست؟   هر چه قدر بهت میگم خونشون هستن داد میزنی بازم سوالاتتو تکرار میکنی. وقتی خیلی دلت تنگ میشه تلفنو میاری که بهشون ز...
21 مهر 1392

لغت نامه سام

فندق مامان هر روز شیرین تر میشی و کلمات بیشتری یاد میگیری.الان تقریبا هر کلمه ای که بهت میگی تکرار میکنی.فقط اسم خودتو نمیگی وقتی میگیم بگو سام میگی نه. چند تا از کلمه هایی که الان تو ذهنمه و به نظرم با مزه تلفظ میکنی رو واست مینویسم. آقاجون: گاگادون نگار: گاگار افتاد: اپتاد سام غذا میخوری: نه بابا باباجون: بابادون شتر: تتر امین: امینه شادی: تاتی کارتن: کاتن گوشی: گوتی کنترل: کترل بهار: ببار هواپیما: پاپا   سلام: للام میخوام: میخوام نمیخوام: نخوام فعلا همینا یادم بود عزیزم.راستی یه کار با مزه هم میکنی، وقتی چیزی میخوای قبل از اینکه بخوا...
22 تير 1392

ویژه عمه نعیمه جون آرمیتا

عمه جون تو پست قبلی پرسیده بودی که میتونم آرمیتا بگم یا نه.می خواستم خدمتتون عرض کنم که موفق شدم آرمیتا هم بگم. مامانم میگه بگو آرمیتا منم میگم :  آمتا در ضمن خیلی هم پسر مودبی هستم 3 تا کلمه مودبانه بلدم بگم: مرسی: مسی چشم: تشم ببخشید: بشید   ( دوست جونا ببخشید که آرمیتا جونو معرفی نکردم، آرمیتا نی نی یه دختر عموی مامانمه که تازه دنیا اومده یعنی 17 تیر. ) آرمیتا جون دوست داریم زیاد تا. این عکسو از وبلاگ نعیمه جون برداشتم.اینجا آرمیتا نیم ساعته که به دنیا اومده.     ...
21 تير 1392

شیرین زبونی های سام

الهی قربون پسر باهوش و شیرین زبونم بشم.ماشالله خیلی کلمات یاد گرفتی عزیزم. امروز یه کلمه ای گفتی که خیلی خوشم اومد آخه اولین بار بود میگفتی، من و بابایی هم خندیدیم هم تعجب کردیم.ظهر که بابایی اومد خونه از بغلم گذاشتمت زمین که برم غذا بیارم ولی گریه کردی بابا سریع اومد بغلت کرد تو هم گقتی مسی(مرسی) بعدش سر سفره سیب زمینی سرخ کرده میخواستی وقتی دادم دستت بازم گفتی مسی . دیروز خونه آقا جون که بودیم دو بار گفتی عیضا(علیرضا) علیرضا رو خیلی دوست داری. به ترکی هم بلدی بگی اٌتی(یعنی بشین) وقتی باهات لغات (باما) رو تمرین میکنم از هرچی که خوشت میاد میخندی میگی ماما.کلمه آب رو بهت یاد میدادم ولی به جای آب می گفتی باب بعض...
8 بهمن 1391
1