سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

این روزهای سام و اومدن باباجونی

1392/3/26 19:36
1,518 بازدید
اشتراک گذاری

 

 ١٣ خرداد باباجونی (بابای من)سورپرایزمون کرد و اومد خونمون.ما اصلا خبر نداشتیم که میاد ساعت ١٠ شب بود که دیدیدم باباجون پشت دره خیلی خوشحال شدیم.چند روز بیشتر نموند آخه باباجونی همیشه سرش شلوغه و کارهاش زیاده از این چند روز تعطیلی استفاده کرده بود و اومده بود دیدن ما.تو خیلی بهش عادت کرده بودی هر روز که از خواب بیدار میشدی سریع از اتاق بدو بدو میرفتی بیرون پیش باباجون و بهش می گفتی : ددر. باید تو رو میبرد حیاط تا دوچرخه سواری و آب بازی کنی بعدش هم میرفتین بیرون یه دوری با هم میزدین.بعدش که باباجون برگشت تبریز ،زنگ زده بود با تو حرف بزنه که دلم واست کباب شد اولین بار بود این کارو میکردی پشت تلفن گریه میکردی و تلفنو بغل کرده بودی و می گفتی بابا بغل ددر.خیلی ناراحت شدم.وقتی بابا میره سر کار هم تو پشت سرش گریه میکنی ولی تا حالا با تلفن این کارو نکرده بودی.فرداش هم که از خواب بیدار شدی و دیدی باباجون نیست بازم گریه کردی الهی بمیرم واست که اینقدر مهربونی.

اینم عکس  روزی که با هم رفتیم چالیدره.

سام و باباجونی و بابا

قربونت بشم فندقم

 

پسر خوشگلم روز به روز داری بزرگتر میشی و کارهای تازه تر یاد می گیری.کلمات و لغات جدید میگی هر روز یه چیزی یاد میگیری.وقتی من کار دارم و تو اصرار داری که بشینم و شیر بخوری اگه به حرفت توجه نکنم الکی میگی : لالا یعنی خوابم میاد بهم شیر بده که بخوابم.

 

وقتی میخوای خودتو لوس کنی بهم میگی : مامانی

 

وقتی تشنه میشی می گی : آبه

 

به تنقلات میگی: گاگا هروقت از جلوی سوپر مارکت رد میشیم خوشحال میشی ذوق میزنی تند تند میگی : گاگا گاگا توپ توپ اون توپهای پلاستیکی که جلوی سوپرمارکت ها میذارن رو خیلی دوست داری.با اینکه انواع و اقسام توپ داری بیشتر با همون توپ پلاستیکی بازی میکنی.

 

به گلدون روی میز اشاره میکنی و میگی : گل. تا یکی ازاون گل هارو بهت ندم دست بردار نیستی.

 

خیلی کارهای دیگه میکنی و خیلی کلمات دیگه هم میگی ولی من فقط چندتاشو نوشتم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم
18 آذر 92 20:27
الهی فدات بشم سامی جونم نگار این پست رو الان خوندم اشک تو چشام جمع شد قربونش برم محکم بوسش کن