اومدن دایی اینا و مسافرت شمال
پسر گلم ببخش که وبلاگتو دیر به دیر آپ می کنم آخه انقدر سرم با تو گرمه که به هیچی نمیرسم.سر کامپیوتر هم که نمیشه نشست چون تو اجازه نمیدی میخوای خودت با کامپیوتر کار کنی.
٣ تیر دایی حسام و زن دایی جون و دایی امین اومده بودن چند روز اینجا بودن خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو.از تنهایی در اومده بودی و باهاشون بازی میکردی.زن دایی جونو خیلی دوست داری همش خودتو پرت میکردی بغلش. استرس داشتم که وقتی اونا برن تو غصه میخوری.می خواستن از مسیر شمال برگردن ، ما هم باید میرفتیم شمال تا شادی (دختر عمه) رو با خودمون میاوردیم مشهد آخه دلش واسه مشهد تنگ شده بود واسه همین با دایی اینا راه افتادیم رفتیم بابلسر یک روز اونجا بودیم و فرداش با شادی برگشتیم مشهد.خداروشکر که شادی اومد و تو زیاد از خالی شدن خونه غصه نخوردی.البته تا ٢ روز دنبال دایی ها و زن دایی جون میگشتی و صداشون میکردی.
با دایی اینا رفته بودیم پارک ملت ، چند تا عکس گرفتم ولی وقتی بازی میکنی دوربینو نگاه نمیکنی واسه همین نشد زیاد عکسای خوب بگیرم.
تو مسیر شمال رفتیم پارک باباامان صبحانه بخوریم کمی هم استراحت کردیم بعد راه افتادیم.
تو هم به جای صبحانه نوشابه خوردی آخه هرچی که واست خوبه نمیخوری هرچی که ضرر داره دوست داری بخوری. بابایی هم دلش نمیاد تو ناراحت بشی واسه همین نوشابه داد بخوری.
تا آب ببینی گیر میدی که آب بازی کنی اونجا هم انقدر اصرار کردی که دایی جون برد پاهاتو زد به آب.
قربون پسر ورزشکارم بشم که داره با داییش فوتبال دستی بازی میکنه
پیش به سوی دریا
هنوز تموم نشده
بیاین دنبالم قسمت ادامه مطلب تا بقیه عکسها رو بیبینین.
یه عالمه آب بازی کردی اصلا دوست نداشتی از دریا بیرون بیای خیلی سردت شده بود داشتی میلرزیدی ولی بیرون نمیومدی به زور خشکت کردم و لباساتو عوض کردم بعدش دوباره بدو بدو رفتی تو دریا.
اینجا محوطه متل مهتاب هستش، همون متلی که شب اونجا موندیم.
اینجا هم حیاط خونه عمه جونه.
دوست جونا ببینین پسرم با عینک آفتابی چه باکلاس میشه.
اینجا متل شیرازه، داری با یاسمین سر این صندلی دعوا میکنی.