حموم رفتن
عزیز دلم بالاخره من و بابایی تو رو بردیم حموم
الان دیگه ٣ هفته میشه که خودمون میبریمت حموم.تا ٤٠ روزگیت که پیش آناجون(مامان من) بودیم آنا جون تو رو میبرد حموم آخه اون موقع کوچیکتر بودی و شستنت سخت تر بود و من می ترسیدم که تو رو بدون لباس بغل کنم و بشورمت.بعد از اون هم که اومدیم مشهد مادرجون(مامان بابا) زحمتشو میکشید ولی دیگه بعد از ٣ ماهگیت من و بابا تصمیم گرفتیم که خودمون ببریمت حموم.هفته ای ٢ بار با هم میریم حموم تو هم اصلا گریه نمیکنی فقط وقتی میخوام سرتو بشورم بعضی وقت ها یه ذره گریه میکنی.تو از اول از آب خوشت میومد عزیزم.راستی سه شنبه این هفته هم با فاطمه جون(دخترعموی بابا) بردمت حموم آخه بابا خونه نبود منم که فعلا تنهایی نمیتونم واسه همین فاطمه جون کمکم کرد.
دفعه اول که بردیمت حموم بعدش زود لباساتو پوشوندم و ازت عکس نگرفتم ولی دفعه های بعدی چند تا عکس گرفتم یکمی هم حرفه ای تر بشیم توی حموم هم ازت عکس میگیریم.
اینم عکسات بعد از پوشیدن لباسات.