سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

ما برگشتیم

سلام دوست جونا ما از تعطیل کردن وبلاگ منصرف شدیم.راستش دلم نیومد تعطیلش کنم واسه همین تصمیم گرفتم هر وقت که تونستم پست جدید بذارم. به مناسبت برگشتنمون چند تا عکس از گل پسر اینجا میذارم. تازگی ها علاقه پیدا کردی لباس های منو بپوشی و شال های منو سر کنی آخه پسر جون مگه تو دختری که داری ادای مامانتو درمیاری؟؟!! اینجا مثلا با این عینک و شال تیپ زدی و کامیون سواری میکنی. ...
30 آذر 1392

عکس های جا مونده

  عاشق عمو پورنگی کاش یه بار میشد از نزدیک میدیدیش.همش سی دی های عمو پورنگ باز می کنیم و تو نگاه می کنی آخه خیلی دوسش داری.  میگی: مامان سی سی خوام( سی دی میخوام ) سی سی عمو ک خوام ( سی دی عمو پورنگ میخوام ) عزیزم تو و هلنا دوستای خوبی واسه همدیگه شدین.وقتی بهت میگم بگو هلنا میگی : آمنا  یه عالمه عکس خوشگل دیگه هم داریم اگه دوست دارین ببینین تشریف بیارین ادامه مطلب   این دامن مال آرمیتا جونه.یه بار تنت کردم ببینم چه جوری تو تن وایمیسته.پسر گلم ببخش مثل دخترا شدی. درسته بوفه جای وسایل دکوری هستش ولی عزیزم به خاطر تو وسایلشو جمع کردم آخه تو دوست داری بری اونجا درا...
21 مهر 1392

عکس های سام 21 ماهه

با کلاه و عینک دایی امین تیپ زدی آقا سام؟؟!! قربونت بشم که همه چی بهت میاد اینجا با تفنگت به همه شلیک میکنی میخندی. اینجا نشستی کنار آرمیتا که بوسش کنی و باهاش بازی کنی با زندایی جون تو رو برده بودیم طبقه پایین پاساژ رشدیه بازی کنی. اینجا دیگه داریم از خونه آنا جون اینا در میایم که بیایم مشهد تو هم چمدون و توپو ورداشتی که خودت بیاری.این توپ رو دایی جون و زن دایی جون واست خریدن. تو فرودگاه آقای وحید شمسایی رو دیدیم و تو رو دادیم بغلش عکس گرفتیم.خیلی آدم خوش اخلاق و خوش برخوردی بودن. سامی جون تو که اینقدر عاشق توپ هستی خوب شد که با یه فوتسالیست معروف هم عکس گرفتی. وحید شمسایی آقای گل فوتسال جهان و جزو ۱...
10 شهريور 1392

شیطونیهای سام

سامی فکر میکنم تو کلا با میز مخالفی آخه ما از دست تو حتی شیشه ی روی میز ها رو هم ورداشتیم چون هلشون میدی تا بندازی زمین.این میز جلوی کاناپه هم دو تیکه میشه یعنی روی میز به پایه ی میز وصل نیست.تو همش میری روشو ورمیداری و کارهای خطرناک میکنی.بعضی از وسایل ها رو هم توی میز قایم میکنی. از جمله کنترل تلوزیون یا بعضی از اسباب بازیها. البته در کنار همه شلوغی ها و شیطنت هات خیلی هم مهربون هستی.نگاه کن رفتی بغل آقاجون دراز کشیدی خودتو لوس میکنی واسش. ...
28 تير 1392

جمعه ها خونه آقاجون

هر هفته جمعه ها میریم خونه آقاجون(بابابزرگ بابا) اونجا بهت خیلی خوش میگذره انقدر بازی میکنی که حسابی خسته میشی و شب تا میرسیم خونمون سریع می خوابی.از سر کوچشون که رد میشیم ذوق میکنی جیغ میزنی که بریم خونشون.از وقتی هوا خوب شده همش میخوای بری ددر اونجا هم یکسره میری حیاط بازی می کنی. قربون این خنده های خوشگلت بشم نفسم.خیلی خیلی دوست دارم. ...
26 خرداد 1392

باغ وحش و نمایشگاه گل و گیاه

هفته پیش تصمیم گرفتیم تو رو ببریم باغ وحش آخه به حیوانات توجه خاصی نشون میدی و ازشون خوشت میاد ولی از شانس ما یه بارونی گرفت که نگو.خیلی خیس شدیم..بد نبود یه دوری زدیم و رفتیم نمایشگاه گل و گیاه ولی اونجا هم نتونستیم زیاد خوش بگذرونیم و گل ها رو نگاه کنیم چون نمایشگاه در فضای باز بود ما هم ترسیدیم تو سرما بخوری زود برگشتیم. ...
7 خرداد 1392

تاب پایه ای

این تاب خوشگلو مامان جون واست خریده عزیزم.آخه واکسن ١٨ ماهگیت رو که زده بودی خیلی بیحال افتاده بودی بعدش که حالت خوب شد مامان جون به مناسبت خوب شدنت این تابو واست خرید که باهاش بازی کنی و سرگرم شی.دستشون درد نکنه. بعضی وقت ها تابو میبرمش حیاط که هم بازی کنی و هم به بدنت آفتاب بخوره ولی مگه میشه تو رو روی این تاب نگه داشت همش میخوای از تاب پیاده شی و عروسکتو سوار کنی.بعدش که عروسکتو میزاری روی تاب واسش تاب تاب عباسی هم میخونی. به عروسکات میگی نی نی.باهاشون بازی میکنی بغلشون میکنی. همه گیره های لباسو دونه دونه پرتشون کردی تو حوض.بعدش هم آویزون شدی نگاشون میکنی. ...
2 خرداد 1392