سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

جمعه ها خونه آقاجون

هر هفته جمعه ها میریم خونه آقاجون(بابابزرگ بابا) اونجا بهت خیلی خوش میگذره انقدر بازی میکنی که حسابی خسته میشی و شب تا میرسیم خونمون سریع می خوابی.از سر کوچشون که رد میشیم ذوق میکنی جیغ میزنی که بریم خونشون.از وقتی هوا خوب شده همش میخوای بری ددر اونجا هم یکسره میری حیاط بازی می کنی. قربون این خنده های خوشگلت بشم نفسم.خیلی خیلی دوست دارم. ...
26 خرداد 1392

این روزهای سام و اومدن باباجونی

   ١٣ خرداد باباجونی (بابای من)سورپرایزمون کرد و اومد خونمون.ما اصلا خبر نداشتیم که میاد ساعت ١٠ شب بود که دیدیدم باباجون پشت دره خیلی خوشحال شدیم.چند روز بیشتر نموند آخه باباجونی همیشه سرش شلوغه و کارهاش زیاده از این چند روز تعطیلی استفاده کرده بود و اومده بود دیدن ما.تو خیلی بهش عادت کرده بودی هر روز که از خواب بیدار میشدی سریع از اتاق بدو بدو میرفتی بیرون پیش باباجون و بهش می گفتی : ددر. باید تو رو میبرد حیاط تا دوچرخه سواری و آب بازی کنی بعدش هم میرفتین بیرون یه دوری با هم میزدین.بعدش که باباجون برگشت تبریز ،زنگ زده بود با تو حرف بزنه که دلم واست کباب شد اولین بار بود این کارو میکردی پشت تلفن گریه میکردی و تلفنو بغل ...
26 خرداد 1392

تبریک به آقای حسن روحانی

امشب به خاطر آقای حسن روحانی خیابونای ایران خیلی شلوغ بودن.رئیس جمهور جدید کشورمان امشب مشخص شد و همه از خوشحالی اومده بودن بیرون از خونه و به نوعی خوشحالیشونو نشون میدادند.ما هم رفتیم یه دوری بزنیم ببینیم بیرون چه خبره.خیابون شلوغ بود همه بوق میزدن و پوسترهای حسن روحانی رو به ماشین ها چسبونده بودن.از شانس ما رئیس جمهورمون با بابا هم اسمه تو هم که اسم بابارو خوب بلدی و همیشه صدا می کنی سرتو از پنجره بیرون برده بودی و دست میزدی من بهت می گفتم بگو حسن تو هم داد میزدی حسن حسن ، هر کی صداتو میشنید نگات می کرد یه ماشینی هم کنارمون واستاده بود از تو عکس می گرفت.خلاصه که خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو. انقدر دست زدی و داد زدی و نی نای کردی که خست...
26 خرداد 1392

باغ وحش و نمایشگاه گل و گیاه

هفته پیش تصمیم گرفتیم تو رو ببریم باغ وحش آخه به حیوانات توجه خاصی نشون میدی و ازشون خوشت میاد ولی از شانس ما یه بارونی گرفت که نگو.خیلی خیس شدیم..بد نبود یه دوری زدیم و رفتیم نمایشگاه گل و گیاه ولی اونجا هم نتونستیم زیاد خوش بگذرونیم و گل ها رو نگاه کنیم چون نمایشگاه در فضای باز بود ما هم ترسیدیم تو سرما بخوری زود برگشتیم. ...
7 خرداد 1392

تاب پایه ای

این تاب خوشگلو مامان جون واست خریده عزیزم.آخه واکسن ١٨ ماهگیت رو که زده بودی خیلی بیحال افتاده بودی بعدش که حالت خوب شد مامان جون به مناسبت خوب شدنت این تابو واست خرید که باهاش بازی کنی و سرگرم شی.دستشون درد نکنه. بعضی وقت ها تابو میبرمش حیاط که هم بازی کنی و هم به بدنت آفتاب بخوره ولی مگه میشه تو رو روی این تاب نگه داشت همش میخوای از تاب پیاده شی و عروسکتو سوار کنی.بعدش که عروسکتو میزاری روی تاب واسش تاب تاب عباسی هم میخونی. به عروسکات میگی نی نی.باهاشون بازی میکنی بغلشون میکنی. همه گیره های لباسو دونه دونه پرتشون کردی تو حوض.بعدش هم آویزون شدی نگاشون میکنی. ...
2 خرداد 1392

سفر به کلیبر

چند روز بعد از اینکه بابایی اومده بود تبریز، خاله نسرین اینا(دوست من) اومدن دنبالمون و ما رو با خودشون بردن کلیبر خیلی بهشون زحمت دادیم دستشون درد نکنه بهمون خیلی خوش گذشت.   هنوز تموم نشده بیاین دنبالم قسمت ادامه مطلب تا بقیه عکسها رو بیبینین. اینجا میخوای فرهامو بوس کنی.تو کلا خیلی بچه دوست داری همیشه میخوای با بچه ها ارتباط برقرار کنی و بوسشون کنی. میبینین سامی اصلا حسودی نمیکنه.من فرهامو بغل کردم سام هم رفته بغل باباش. اینم از مهمون نوازی فرهام جون، سام راحت نشسته رو مبل و فرهام وایستاده کنارش. فرهام پای سامو قلقلک میده سام هم خندش گرفته. سام این چه کاریه؟؟؟ این همه تو رو مبل نشست...
21 ارديبهشت 1392

لاله پارک تبریز(فروردین 92)

بعد از تعطیلات عید با لیلا جون اینا(دوست من) رفته بودیم لاله پارک.خیلی خوش گذشت عزیزم سوار همه وسایل شدی.                               هنوز تموم نشده بیاین دنبالم قسمت ادامه مطلب تا بقیه عکسهای شهر بازی رو بیبینین. دست لیلا جون و همسرش درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و سعی کردن به تو خوش بگذره.اینم عکسشونه.   ...
21 ارديبهشت 1392

سیزده به در سال 92

  سیزده به در امسال همگی با هم البته بدون بابایی رفتیم سیه رود و جلفا.من و تو هر سال عید بدون بابایی میریم تبریز و بابا به خاطر کارش 12 فروردین میاد پیشمون ولی امسال چون بعد از 13 هم چند روز تعطیل بود گفتیم شاید بازار بابا خوب باشه واسه همین 17 فروردین اومد پیشمون.خلاصه که بابایی 13 امسال تو مغازه بود ولی خبری هم نبود کاش میومد که با هم میرفتیم میگشتیم. معمولا سیزده به در ما از 12 فروردین شروع میشه امسال هم مثل همیشه از 12 رفته بودیم. موقع رفتن یه جایی واسه خوردن صبحانه نگه داشته بودیم تو هم همش میدویدی و بازی میکردی. دایی ها در حال آموزش الاکلنگ سواری دایی حسام و زن دایی جون تو رو با بیسکویت شارژ میک...
21 ارديبهشت 1392