سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

عکس های سام 21 ماهه

با کلاه و عینک دایی امین تیپ زدی آقا سام؟؟!! قربونت بشم که همه چی بهت میاد اینجا با تفنگت به همه شلیک میکنی میخندی. اینجا نشستی کنار آرمیتا که بوسش کنی و باهاش بازی کنی با زندایی جون تو رو برده بودیم طبقه پایین پاساژ رشدیه بازی کنی. اینجا دیگه داریم از خونه آنا جون اینا در میایم که بیایم مشهد تو هم چمدون و توپو ورداشتی که خودت بیاری.این توپ رو دایی جون و زن دایی جون واست خریدن. تو فرودگاه آقای وحید شمسایی رو دیدیم و تو رو دادیم بغلش عکس گرفتیم.خیلی آدم خوش اخلاق و خوش برخوردی بودن. سامی جون تو که اینقدر عاشق توپ هستی خوب شد که با یه فوتسالیست معروف هم عکس گرفتی. وحید شمسایی آقای گل فوتسال جهان و جزو ۱...
10 شهريور 1392

شب های ماه رمضان و عید فطر

ماه رمضان بابایی بعد از افطار دیگه مغازه نمی رفت واسه همین شب ها وقت بیشتری داشتیم بعضی شب ها هم میرفتیم پارک تا تو بازی کنی. این عکسهای پارک ملت هستش یه قسمتی مخصوص آب بازی بچه ها درست کردن خیلی خوبه. وقتی رفتی آب بازی کنی خیس خیس شده بودی می ترسیدیم سرما بخوری ولی هر کاری می کردیم بیرون نمیومدی به زور بغلت کردم و آوردم و لباساتو عوض کردیم.طفلکی شادی با همون لباسای خیس تا خونه اومد خیلی سردش شده بود. وقتی فواره ها خیلی بالا می رفتن بچه ها جیغ میزدن تو هم میترسیدی سریع میرفتی بغل شادی جون. روز عید فطر خیلی خوش گذشت.آقاجون همه رو واسه نهار برد طرقبه، بعد از نهار هم تو و بابا و من با شادی و علیرضا و فاطمه ...
26 مرداد 1392

برفی کوچولوی خوشگل

برفی اسم خرگوشمون بود که تو هم خیلی دوسش داشتی عزیزم. از اونجایی که تو به حیوونا علاقه داری تصمیم گرفته بودم که واست یه خرگوش بخرم که باباجون زحمت کشیدن و واست خریدن. تو هم خیلی دوسش داشتی و باهاش بازی می کردی ولی بعدا دیدیم این خانم خرگوشه خیلی حیاطو کثیف میکنه و گل ها رو هم خراب میکنه از طرفی هم ترسیدیم واسه تو ضرر داشته باشه واسه همین دیگه باباجون بردن دادن به یکی از دوستاشون. ...
26 مرداد 1392

توپ بازی

خوشگل مامان الهی قربونت بشم که اینقدر توپ دوست داری.از جلوی سوپر مارکت نمیتونیم رد شیم آخه همش میگی توپ توپ.اگه هم بخوایم بریم خرید کنیم  تا واسه تو هم توپ نخریدیم ولمون نمی کنی.انقدر از سوپر نزدیک خونمون نوپ خریدی که دیگه معروف شدی وقتی میریم مغازش بهت میگه تو بازم هوس نوپ کردی!!!!؟؟؟ اینم چند تا از توپ هات، بقیه توپ ها هم در کاراژ یا حموم هستن آخه اونجا هم میری توپ بازی میکنی. هر جا یه گردی میبینی میگی توپ و اصرار میکنی که بدیم بهت.مثل حباب لامپ حموم یا مثل نخ های گرد فرش تولدت.وقتی میری اتاقت گریه میکنی که اینا رو بدم بهت هرچه قدر هم بهت میگم اینا توپ نیستن قبول نمیکنی. از استخر توپ هم نمیشه تو رو بیرون آورد. ...
12 مرداد 1392

شیطونیهای سام

سامی فکر میکنم تو کلا با میز مخالفی آخه ما از دست تو حتی شیشه ی روی میز ها رو هم ورداشتیم چون هلشون میدی تا بندازی زمین.این میز جلوی کاناپه هم دو تیکه میشه یعنی روی میز به پایه ی میز وصل نیست.تو همش میری روشو ورمیداری و کارهای خطرناک میکنی.بعضی از وسایل ها رو هم توی میز قایم میکنی. از جمله کنترل تلوزیون یا بعضی از اسباب بازیها. البته در کنار همه شلوغی ها و شیطنت هات خیلی هم مهربون هستی.نگاه کن رفتی بغل آقاجون دراز کشیدی خودتو لوس میکنی واسش. ...
28 تير 1392

لغت نامه سام

فندق مامان هر روز شیرین تر میشی و کلمات بیشتری یاد میگیری.الان تقریبا هر کلمه ای که بهت میگی تکرار میکنی.فقط اسم خودتو نمیگی وقتی میگیم بگو سام میگی نه. چند تا از کلمه هایی که الان تو ذهنمه و به نظرم با مزه تلفظ میکنی رو واست مینویسم. آقاجون: گاگادون نگار: گاگار افتاد: اپتاد سام غذا میخوری: نه بابا باباجون: بابادون شتر: تتر امین: امینه شادی: تاتی کارتن: کاتن گوشی: گوتی کنترل: کترل بهار: ببار هواپیما: پاپا   سلام: للام میخوام: میخوام نمیخوام: نخوام فعلا همینا یادم بود عزیزم.راستی یه کار با مزه هم میکنی، وقتی چیزی میخوای قبل از اینکه بخوا...
22 تير 1392

ویژه عمه نعیمه جون آرمیتا

عمه جون تو پست قبلی پرسیده بودی که میتونم آرمیتا بگم یا نه.می خواستم خدمتتون عرض کنم که موفق شدم آرمیتا هم بگم. مامانم میگه بگو آرمیتا منم میگم :  آمتا در ضمن خیلی هم پسر مودبی هستم 3 تا کلمه مودبانه بلدم بگم: مرسی: مسی چشم: تشم ببخشید: بشید   ( دوست جونا ببخشید که آرمیتا جونو معرفی نکردم، آرمیتا نی نی یه دختر عموی مامانمه که تازه دنیا اومده یعنی 17 تیر. ) آرمیتا جون دوست داریم زیاد تا. این عکسو از وبلاگ نعیمه جون برداشتم.اینجا آرمیتا نیم ساعته که به دنیا اومده.     ...
21 تير 1392

اومدن دایی اینا و مسافرت شمال

پسر گلم ببخش که وبلاگتو دیر به دیر آپ می کنم آخه انقدر سرم با تو گرمه که به هیچی نمیرسم.سر کامپیوتر هم که نمیشه نشست چون تو اجازه نمیدی میخوای خودت با کامپیوتر کار کنی. ٣ تیر دایی حسام و زن دایی جون و دایی امین اومده بودن چند روز اینجا بودن خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو.از تنهایی در اومده بودی و باهاشون بازی میکردی.زن دایی جونو خیلی دوست داری همش خودتو پرت میکردی بغلش. استرس داشتم که وقتی اونا برن تو غصه میخوری.می خواستن از مسیر شمال برگردن ، ما هم باید میرفتیم شمال تا شادی (دختر عمه) رو با خودمون میاوردیم مشهد آخه دلش واسه مشهد تنگ شده بود واسه همین با دایی اینا راه افتادیم رفتیم بابلسر یک روز اونجا بودیم و فرداش با شادی برگشتیم م...
19 تير 1392

هلنا جون (دوست سام)

چند هفته پیش وقتی تو رو برده بودم پارک با یه خانمی آشنا شدم .دخترش 7 ماه از تو کوچیکتره.اسم دخترش هلنا جونه. باهاشون دوست شدیم و خیلی هم خوشحالم که بعد از این همه مدت تو مشهد یه دوست واسه خودمون پیدا کردیم. مامان هلنا جون هم مثل من ، اینجا غریبه واسه همین با هم همدردیم و خلاصه که خیلی با هم جوریم. دیروز با هم قرار گذاشتیم و شما دو تا فسقلی رو بردیم پارک.انقدر بازی کردی که خسته شدی. یه نی نی هم سن خودت هم اونجا بود که هی میرفتی پیشش همدیگرو بغل می کردین و بوس میکردین یه حرفایی هم با هم میزدین. اینم عکس هلنا جون هلناااااااااااااااااا لپ پسر منو میکشی؟؟؟؟؟     هنوز تموم نشده بیاین دنبالم قسمت ادامه مطلب...
28 خرداد 1392