مهمون کوچولوی سام
یکشنبه ١٨/٤/٩١ خونه باباجونی مهمون دعوت کرده بودیم عزیزم.
مهمونمون خاله نسرین اینا بودن(دوست من).دفعه دومت بود که فرهام جونو میدی دفعه قبلی کوچیکتر بودین و زیاد نمیتونستیم با هم ارتباط برقرار کنین ولی این دفعه هردوتون میتونستین بازی کنین ولی فرهام میترسید و هر دفعه که تو میخواستی باهاش با زبون خودتون حرف بزنی اون گریه می کرد بعدش تو هم اونو نگاه میکردی و میخندیدی البته کمی هم تقصیر جنابعالی بود آخه تو جیغ میزدی و اپرا اجرا میکردی فرهام طفلی هم میترسید به قول خاله نسرین : تو ١٣ روز از فرهام بزرگتری ولی به اندازه ١٣ سال بهش زور میگفتی.
اینم عکس فرهام کوچولو وقتی داشت با توپ بازی میکرد.
ببین فرهام چه خوب داره بازی میکنه و میخنده ولی بعدش که تو رو هم گذاشتیم این طرف توپ باعث شدی فرهام گریه کنه آخه توپو میکشیدی سمت خودت.
اینجا داری به زور توپو از فرهام میگیری
بله بالاخره موفق شدی اشک فرهام رو در آری خودت هم داری لبخندمیزنی.آخه پسر گلم این چه کاریه می کنی این رسم مهمونداری نیست.