سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

خاطرات تبریز

1390/10/16 12:21
2,027 بازدید
اشتراک گذاری

از روزی که رسیده بودیم تبریز همه میومدند دیدنت هر روز مهمون داشتیم البته بعضی روز ها هم مهمون میرفتیم دایی حسام دو بار دعوتت کرد خونشون مامانی و عموهای من هم دعوت کردند خونه عمه من هم رفتیم خلاصه هر جا که میرفتیم تو رو حسابی تحویل می گرفتن و دیگه منو فراموش کرده بودندبه تو هم خوش میگذشت چون همش تو بغل بودی.دو هفته بعد از اینکه اونجا بودیم بابا هم اومد تبریز چند روز هم با هم اونجا موندیم.بعد از اینکه بابا اومد بابا جون(بابای من) و بابایی واست دوباره گوسفند کشتند.

نزدیک 1 ماه تبریز بودیم خیلی بهمون خوش گذشت ولی دیگه مجبور بودیم برگردیم خونمون  25 آذر 40 روزت شد آنا جون غسل 40 روزگیتو هم ریخت وبعدش اومدیم مشهد.اونجا همه بهت عادت کرده بودن و دل کندن ازت خیلی سخت بود تو فرودگاه هم گریه میکردند ولی دیگه چاره ای نبود به سختی ازشون خداحافظی کردیم و اومدیم خونمون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هستی
16 دی 90 12:45
سلام بزرگوار
با مطلبی در مورد سوختگی یک فرشته کوچولوی دو ساله به روزم و بی نهایت منتظر دعای شما
قدم نورسیده مبارک


سلام.خیلی ممنون.ایشالله فرشته کوجولو حالش خوب بشه.