سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

سام اومده تبریز

1390/12/28 22:52
1,572 بازدید
اشتراک گذاری

 

پسر خوشگلم دیروز (٢٧/١٢/١٣٩٠)من و تو باهم اومدیم تبریز.از صبح ساعت ٨ فرودگاه بودیم ولی تا برسیم خونه باباجونی ساعت ٩ شب شد.پروازمون ساعت ٩ صبح بود ولی بعد از ٢ ساعت نشستن تو سالن ترانزیت اعلام کردن پرواز به دلیل بدی هوا کنسل شده.یه پرواز دیگه ساعت ١٢ بود که اصلا جای خالی نداشت ولی من و بابا به سختی تونستیم مسئول آزانس رو راضی  کنیم که واسه ما بلیط جور کنه اونم یکمی دلش واسمون سوخت و به خاطر تو راضی شد که واسه ما هم تو پرواز جا بده.ولی اون پرواز هم تاخیر داشت آخر سر ساعت ٤ واسم بلیط صادر کرد و ساعت ٥ راه افتادیم.هوای تبریز برفی بود واسه همین خیلی دیر رسیدیم پرواز ٢.٣٠ ساعت طول کشید.قبل از پرواز رفته بودم تو نمازخونه فرودگاه واست شیر بدم که اونجا با یه خانم خیلی خوب و مهربون آشنا شدم اسمش سعیده جون بود خیلی کمکم کرد آخه تو هواپیما من خیلی دست تنها بودم حتی کارت پروازشم رفت عوض کرد و جاشو عوض کرد تا تو هواپیما پیش ما بشینه و من تنها نمونم.سعیده جون هم مثل من تبریزی هست ولی مشهد زندگی میکنه.خلاصه عصر به تبریز رسیدیم تاز هواپیما که پیاده شدیم سعیده جون تو رو بغل کرد و زود آورد تو سالن که سرما نخوری دایی امین هم زود اومد تو رو از بغلش گرفت و رفت بعدش دیدم آناجون و زن دایی جون هم که تو سالن منتظرمون بودن ناپدید شدن تو رو ورداشتند بردن تو ماشین.خلاصه منم بعد از گرفتن چمدون اومدم البته دایی امین اومد کمکم کرد و چمدون رو آورد کالسکه تو هم توی بارها نبود گم شده بود که اونم امروز باباجونی رفت از فرودگاه گرفت.

قبل از اومدنمون که داشتم چمدون جمع می کردم تو هم همراه با وسایل تو چمدون بودی تا چند تا ازت عکس بگیرم.

سام میره مسافرت

سام میره مسافرت

 

هنوز تموم نشده

 

لطفا به ادامه مطلب بروید

 

بقیه عکس ها اونجاست

سام میره مسافرت

سام میره مسافرت

سام میره مسافرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سوگل
7 فروردین 91 1:28
الهی من قربون اون خنده های قشنگ و نازت بشم عزیزم


خدا نكنه خاله جون.
لیلی
19 فروردین 91 10:36
vaaaaay che jaye rahati