سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

کارهای سام

1390/12/25 14:16
1,225 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم چند وقته میخوام از کارایی که ماه به ماه انجام میدی واست بنویسم ولی تا الان نتونسته بودم.امروز تصمیم گرفتم هر کاری دارم تعطیل کنم و ناگفته های سال 90 وبلاگت رو بنویسم.

بدو تولد: از وقتی دنیا اومدی  فقط گریه کردن و اخم کردن بلد بودی حتی نمیتونستی به راحتی شیر بخوری کم کم یاد گرفتی پسر گلم.از همون روز اول میخندیدی ولی فقط با خودت و فرشته ها میخندیدی.

1ماهگی: از 1 ماهگی کم کم به حرف ها و کارهای ما عکس العمل نشون میدادی و وقتی باهات حرف میزدیم میخندیدی.از خودت صدا درمیاوردی.به همه نگاه میکردی گردنتو هم کمی نگه میداشتی.وقتی باهات حرف میزدیم یکمی جوابمونو با صوت میدی.عاشق تلوزیون هستی.

2ماهگی: از 2 ماهگی دیگه واسه خودت مردی شدی گریه هات بلند تر شده بود حرکاتت بیشتر شده بود سرتو همش اینور اونور می چرخوندی.وزنتو روی پاهات نگه میداشتی حتی می خواستی راه بری وقتی از زیر پهلوهات نگهت میداشتم چند قدم به جلو میرفتی.بیشتر میخندیدی با صدای بلند تری میخندیدی.موهای منو هم همش میکشیدی.باهامون حرف میزدی وقتی باهات حرف میزدیم تو هم خیلی خوب با صوت جواب میدادی.

3ماهگی: بعضی وقت ها واسمون قهقهه میزدی خیلی خوب میخندیدی وقتی برای اولین بار قهقهه زدی صداتو ضبط کردم.نفس مامان هر روز شیرین تر و شیرین تر میشی.با اسباب بازیهات بازی میکردی خودت اسباب بازیهاتو میتونستی تو دستت بگیری دیگه نیازی نبود من به زور بذارم تو دستت.البته از 2 ماهگی دستمال کاغذی هم میتونستی خودت ورداری ولی اسباب بازیهاتو ما میدادیم به دستت.مسواک هم از 3 ماهگی میزدی.اولین بار هم تو 3 ماهگی مامان گفتی.همش غلت میزنی و می خوای رو شکمت بیفتی ولی نمیتونی تا نصفه که میای دیگه برمیگردی البته 1بار روی از روی تشک همینجوری که تلاش میکردی یهو به حالت دمر شدی و رو شکمت افتادی ولی تا حالا نتونستی وقتی روی زمین هستی برگردی روی شکمت.ایشالله به زودی این کارو هم میکنی.ماچ

4 ماهگی:الان تازه 4 ماهت شده کم کم بهتر و روان تر مامان میگی البته سعی میکنی بابا هم بگی چند بار هم خیلی دست و پا شکسته بابا گفتی.واسه خودت آوار میخونی.کاملا ما رو میشناسی وقتی کسی رو که تا حالا ندیدی رو میبینی غریبی میکنی البته قبلا ها هم غریبی میکردی ولی تازگیا بیشتر شده وقتی غریبه میبینی لباتو برمیگردونی و گریه میکنی بعدش کم کم باهاش رابطه برقرار میکنی و بهش میخندی.تلفن هم خیلی دوست داری وقتی من با تلفن حرف میزنم هی صدا میدی بعدش گوشی رو دم گوش تو میگیرم و هر کی پشت خط باشه با تو حرف میزنه و تو بهش میخندی.2 بار هم وقتی با آنا جون حرف میزدم انقدر صدا دادی که دیگه نذاشتی ما حرف بزنیم منم گوشی رو گذاشتم پیش تو و آنا جون تلفنی مواظب تو بود و باهات حرف می زد منم یکمی کارامو کردم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابای ملیسا
25 اسفند 90 14:18
با عرض سلام . ضمن تبریک بخاطر نوشته های قشنگتون ، وبلاگ ملیسا جون با موضوع اولین چهارشنبه سوری ملیسا به روز شد . چقدر زیباست که میزبان شما باشیم و با نوشتن حتی یک خط یادگاری ، ملیسا رو از لطف خودتون محروم نکنید .


سلام خیلی ممنون که به ما سر زدید.
مامان سوگل
26 اسفند 90 20:17
ای جانم قربون این همه کارهایی که انجام داده، مامانی خوب کردید که نوشتید، بچم بزرگ شد میخونه به مامانش افتخار میکنه ایشالا بزرگتر که بشه با کارهای بزرگش بیشتر خوشحالتون میکنه
سمی
28 اسفند 90 20:41
سلام دوست من. خوشحال میشم سری به من بزنی.