سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

جغجغه های سام

عزیزم دو شب پیش داشتی با جغجغه هات بازی میکردی (یعنی ٢ ماه و ٢٦ روز و ١٢ ساعت سن داشتی) برای اولین بار جغجغه تو دستت گرفتی و بردی به طرف دهنت.   با جغجغه هات حسابی سرت گرم بود وبازی میکردی که دیگه خسته شدی و خوابت گرفت. ...
15 بهمن 1390

آنا جون

١ بهمن آنا جون(مامان من) تشریف آورده بودن خونمون آخه دیگه طاقت دوری از تو رو نداشت عزیزم و فقط به خاطر تو این همه راه رو تو این سرما اومده بودن اینجا.حیف که روزا زود میگذره آخه امروز رفت انگار همین دیروز بود که تازه از راه رسیده بود.این چند روزی که اینجا بود خیلی خوش گذشت درسته که به خاطر سرما همش تو خونه بودیم و جایی نرفتیم ولی همین که آناجون پیشمون بود بهمون خوش گذشت.شبا هم که من خیلی راحت بودم چون که با آناجون می خوابیدی من فقط واسه شیر دادن بیدار میشدم و بعدش آنا جون زود بغلت می کرد. 3روز پیش چند تا گل سر به موهات زدم که ببینم چه شکلی میشی دیدم خیلی خوشگل میشی چند تا ازت عکس گرفتم بعدش هم می خواستم از لباسای زمان بچگی خودم واست بپوشونم...
6 بهمن 1390

شستن سر سام

من تا حالا هنوز نتونستم سامو ببرم حموم آخه خیلی میترسم یه بار هم که خواستم ببرمش بعد از این که لباساشو در آوردم خیلی ترسیدم دستام میلرزید و همراه با سام منم گریه میکردم اصلا نتونستم بشورمش. ولی یه بار به خودم جرئت دادم و همونطور که لباس تنش بود موهاشو شستم و بعد لباسای خیسشو عوض کردم.بعدش هم طبق معمول گذاشتمش رو تخت تا ازش عکس بگیرم. ...
6 بهمن 1390

علیرضا

چند روز پیش رفته بودیم خونه عمو محمد(عموی بابا).اونجا عمو محمد از تو چند تا عکس گرفت بعد از تو هم نوبت علیرضا(پسرعموی بابا) شد که با وسایل تو چند تا عکس خنده دار بگیره.اینم عکساشه. ...
30 دی 1390

اولین طلای سام

عزیزم این اولین طلای تو هستش این دستبندو آنا جون واست آورده بود وتو بیمارستان به دستت بست. اینا اولین طلاهاته عزیزم.مدال اسمتو بابا جون (بابای من)و دایی حسام واست آوردند البته کادوهای دیگه هم آوردند.این مدال رو سفارشی واست درست کردند. ...
29 دی 1390