سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

اولین چهارشنبه سوری سام

عزیزم اولین چهارشنبه سوریت مبارک. دیشب اولین چهارشنبه سوری تو بود پسرم خیلی خوش گذشت نمیدونی چه کارایی کردیم کل شب رو تو خونه موندیم و هیچ کاری نکردیم.فقط کمی از آجیل چهارشنبه سوری خوردیم و حرف زدیم.تو هم با کادویی که آنا جون و باباجون به مناسبت چهارشنبه سوری واست فرستاده بودن بازی میکردی. راستی جای تو و من و بابایی تو تبریز خیلی خالی بود آخه آناجون و باباجون و دایی ها رفته بودن خونه بابای زن دایی جون و اونجا دور هم بودن و حسابی بهشون خوش گذشته بود از رو آتیش پریده بودن و کلی ترقه ترکونده بودن.حیف که ما اونجا نبودیم. اینم عکس های تو با کادوی چهارشنبه سوریت     هنوز تموم نشده   لطفا به ادامه مطل...
24 اسفند 1390

نامه ای برای دایی جون (از زبان سام)

سلام دایی امین.بازم که کادوی من یادت رفته بفرستی! مگه مامانم بهت نگفته بود که تا 1 سالگیم باید ماه به ماه واسم کادو بخری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دستت درد نکنه که واسه 1 ماهگیم و 40 روزگیم کادو خریدی ولی یادت باشه کادوی 2 ماهگی و 3 ماهگی و 4 ماهگیم مونده پس همشونو آماده کن عید که میام ازت میگیرم. یادت نره هااااااااااااااااااااا وگرنه مامانم میدونه باتو دایی کوچولوی من ،خیلی دوست دارم با اینکه خودت هنوز زیاد بزرگ نیستی و فعلا دبیرستان میری همیشه به یاد من هستی. ...
18 اسفند 1390

واکسن 4 ماهگی

امروز رفتیم واست واکسن زدیم عزیزم. الهی بمیرم واست که دردت گرفت. قد و وزنت هم خداروشکر نرمال بود.            قد:  ٦٤         وزن:  ٧٦٠٠    پسر گلم ماه های قبلی یادم رفته بود قد و وزنت رو بنویسم واسه همین اینجا می نویسم. زمان تولد:                      قد:  ٥٠           وزن: ٣١٤٠ ٢٥ روزگی:           ...
17 اسفند 1390

حموم رفتن

عزیز دلم بالاخره من و بابایی تو رو بردیم حموم الان دیگه ٣ هفته میشه که خودمون میبریمت حموم.تا ٤٠ روزگیت که پیش آناجون(مامان من) بودیم آنا جون تو رو میبرد حموم آخه اون موقع کوچیکتر بودی و شستنت سخت تر بود و من می ترسیدم که تو رو بدون لباس بغل کنم و بشورمت.بعد از اون هم که اومدیم مشهد مادرجون(مامان بابا) زحمتشو میکشید ولی دیگه بعد از ٣ ماهگیت من و بابا تصمیم گرفتیم که خودمون ببریمت حموم.هفته ای ٢ بار با هم میریم حموم تو هم اصلا گریه نمیکنی فقط وقتی میخوام سرتو بشورم بعضی وقت ها یه ذره گریه میکنی.تو از اول از آب خوشت میومد عزیزم. راستی سه شنبه این هفته هم با فاطمه جون(دخترعموی بابا) بردمت حموم آخه بابا خونه نبود منم که فعلا تنهایی نمیتونم و...
13 اسفند 1390

عکس های 3 ماهگی سام

عزیزم اینجا موهاتو برای اولین بار ژل زدم و فشنت کردم.تو از وقتی دنیا اومدی موهات بلند و خوشگل بود واسه همین من همش می خواستم موهاتو ژل بزنم که بالاخره این کارو کردم. هنوز تموم نشده لطفا به ادامه مطلب بروید بقیه عکس ها اونجاست   اینم یه عکس نیم رخ با تشکر از خانواده عمو محمد که لطف کردن این همه عکس خوشگل از تو گرفتن. ...
13 اسفند 1390

اولین کلمه دست و پا شکسته

پسر خوشگل و ناز و تپلی مامان برای اولین بار دیروز مامان گفتی (٣ ماه و ٢٣ روزه بودی) البته نتونستی درست بگی آخه هنوز خیلی کوچولو هستی و زوده که حرف بزنی ولی همینی هم که گفتی خیلی خوبه و منو خیلی خوشحال کردی.دیروز ظهر مثل همیشه داشتم باهات حرف میزدم و تو از خودت صدا در میاوردی و با صوت جواب میدادی بعدش بهت گفتم بگو مامان که گفتی (اما) امروز هم از وقتی بیدار شدی چند بار باهات تمرین کردم و باز هم تونستی همونجوری مامان بگی.وقتی باهات حرف میزنم همش مدل لب هاتو یه جوری میکنی که بتونی کلمه ها رو تکرار کنی. آفرین پسر گلم خیلی باهوشی ماشالله. اینم عکست وقتی که می خوای بگی مامان ...
12 اسفند 1390