سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

5 ماهگی سام

سامی کوچولوی من ببخش که این ماه واست کیک درست نکردم و دکتر هم دیرتر بردمت.آخه 16 فروردین که 5 ماهگیت تموم میشد تبریز بودیم و میخواستم برگردم مشهد و پیش دکتر خودت ببرمت ، دکتر خودت هم زودتر از 30 فروردین وقت نداشت .واسه همین 30 فروردین که 5 ماه و 14 روزت بود من و بابایی بردیمت دکتر. خداروشکر همه چی نرمال و خوب بود وزنت 8200 و قدت هم 67 شده بود عزیز دل مامان.قربونت بشم الهی دوست دارم زیاد تا نمیدونم چرا هرچقدر خانم دکتر باهات حرف زد اصلا بهش نخندیدی با اینکه بچه خوش خنده رویی هستی و به همه میخندی و دل همه رو میبری.خانم دکتر فکر کرد تو همیشه اینجوری هستی ولی من زود گفتم که تو خیلی بچه خوب وخوش اخلاقی هستی.دفعه دیگه که پیشش رفتیم یادت باش...
2 ارديبهشت 1391

اولین خراب کاری

عزیز دلم دیروز برای اولین بار یه چیزی رو شکستی.بغل بابا بودی که عروسک دکوری روی یخچال رو کشیدی و انداختی زمین و شکستی.من و بابایی کلی خندیدیم و از اینکه تونسته بودی اونو بشکنی خوشحال بودیم.البته اگه بزرگ بشی این کارارو نمیکنی الان چون نی نی هستی اشکالی نداره. اینم عکس عروسک شکسته. ...
1 ارديبهشت 1391

غذای کمکی

پسر گلم روز ١٤ فروردین اولین غذای زندگیت رو خوردی.دکترت گفته بود از پایان ٥ ماهگیت باید غذای کمکی بخوری ولی من خیلی عجله داشتم که زودتر واست غذا درست کنم دیگه دو روز آخر رو نتونستم تحمل کنم واسه همین دو روز زودتر واست غذا دادم.اولین بار خونه باباجونی و از دست آناجون غذا خوردی. دفعه اول حریره بادوم خوردی کم کم دفعات غذاخوردنت رو بیشتر کردم.الان پوره سیب زمینی و پوره هویج و سرلاک برنجی هم میخوری.دکترت گفته در طول روز باید بیشتر از ١٢ قاشق غذا نخوری چون بیشتر خوردن باعث بیماری چاقی در بزرگسالی میشه. عزیزم تو قابلمه خودت واست غذا درست می کنم.  اینم عکسای امروزه ،دوتایی رفتیم حیاط و در هوای آزاد مشغول خوردن پوره سیب زمینی هستی. ...
31 فروردين 1391

وقتی من و بابایی پیر شدیم....

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن ... یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی تکراری را برایت تعریف کنم وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر ازپیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده، همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمید...
31 فروردين 1391

رفتن به سرعین

١٧ فروردین 5شنبه بود تصمیم گرفتیم بریم سرعین.روز اول که اونجا بودیم خوب بود و خوش گذشت ولی روز بعدش وقتی از خواب بیدار شدیم آنا جون حالش بد شد .خیلی نگران شدیم زنگ زدیم اورژانس اومد و بردش درمانگاه ولی به دلیل نبود امکانات کافی گفتن سریع ببرینش بیمارستان اردبیل ولی آنا جون راضی نشد بره اردبیل واسه همین سریع برگشتیم تبریز وبعدش بردیمش دکتر.خداروشکر به خیر گذشت. وقتی داشتیم میرفتیم سرعین وسط راه واسه نهار نگه داشتیم و دایی حسام و باباجونی نهار درست کردن. اینم عکس دایی جون و زن دایی جون سام بغل دایی امین ...
24 فروردين 1391

سامی مهمون رفته

وقتی تبریز بودیم دایی جون و زن دایی جون زود زود میومدن و تو رو میبردن خونشون حتی بعضی شب ها هم می بردن و بعد از اینکه تو رو می خوابوندن میاوردنت.انقدر باهات بازی می کردن که تو از خستگی خوابت می برد.اینم عکست تو خونه دایی جون. ...
24 فروردين 1391

13 به در

١٣به در امسال می خواستیم جای گرمی بریم که تا تو سرما نخوری عزیزم.واسه همین باباجونی گفتن بریم نوار مرزی سمت جلفا که سرد نباشه.یکی از پاسگاه های محیط زیست رو هم باباجونی تلفنی رزو کرد  تا شب رو هم اونجا بمونیم.12 فروردین بابایی از مشهد اومد و بعد از کمی استراحت زود راه افتادیم و رفتیم و 13 به درمون رو از 12 فروردین شروع کردیم.جای خوبی بود هوا هم گرم بود.تا بعد از ظهر 13 به در اونجا بودیم و بعد از ظهر رفتیم کنار رود ارس و بعد از اونجا هم رفتیم آسیاب خرابه. آسیاب خرابه یکی از مناطق گردشگری آذربایجان شرقی هستش.آبشار خیلی قشنگی داره ولی کمی راه پیاده داره و باید از کوه پایین بری تا به آبشار برسی واسه همین تو رو نمیتونستیم با ...
24 فروردين 1391