سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

تولد سام

بالاخره بعد از ٩ ماه روزی که منتظرش بودیم رسید.١٦آبان صبح زود از خواب بیدار شدیم و همگی (من و بابا و مامان و بابای من و مامان بابایی) به بیمارستان پاستور رفتیم.هم خوشحال بودم و هم کمی استرس داشتم.مدارک بستری شدن رو پر کردیم و من رفتم که آماده بشم واسه عمل.تا نوبتم بشه تو یه اتاقی منتظر بودم مامانم هم پیشم بود همه بهم زنگ میزدند و می گفتند که نترس استرس نداشته باش ولی من یکمی استرس داشتم آخه دفعه اولم بود که میخواستم برم عمل.دایی حسام بهم میگفت اصلا نترس هیچی نیست فقط اسمتو ازت می پرسند و بعدش خوابت میبره و وقتی بیدار شدی میبینی سام پیشته.راست هم میگفت همونطوری شد من اصلا نفهمیدم کی بیهوش شدم.بالاخره نوبت من رسید و از مامانم خداحافظی کردم(از ...
16 دی 1390

سیسمونی

پسرم عکس های سیسمونی رو باید زودتر تو وبلاگت میذاشتم ولی وقت نشده بود.                     عزیزم روی پتو لوگوی اسمت(سام)طراحی شده.دایی حسام زحمتشو کشیده. همه جا دنبال یه کاپشن سرهمی نوزادی خوشگل گشتم ولی پیدا نکردم واسه همین سفارش دادم دختر عموم(مریم) از ترکیه اینو واست آورد.   این لباس خوشگل رو هم مریم از ترکیه آورده. این شال و کلاه رو آنا جون(مامان من) واست بافته عزیزم. این لباسو مامانی(مامان بزرگ من) واست آورده.   همه این بافتنی ها رو آنا جون ز...
15 دی 1390

جت اسکی

اینجا سام ٣ ماهه است(البته تو شکم) ولی می خوام از الان زرنگ باشه و ترسو نباشه واسه همین رفتم سوار جت اسکی بشم که بچه از الان به هیجان عادت کنه. ...
11 دی 1390

پاییز دوست داشتنی

                    من همیشه از پاییز بدم میومد آخه من خیلی سرمایی هستم واسه همین وقتی آخرای تابستون می شد من استرس می گرفتم چون چند روز بعدش پاییز میشد و هوا رو به سرما می رفت و من سردم میشد.من فقط عاشق فصل های گرم بودم ولی توی این 3 سال اتفاق های مهم زندگیم تو پاییز رخ داد.آذر 1388 عقد کردیم ، مهر 1389 عروسی و الان هم قراره آبان 1390 پسرم دنیا بیاد .هر یک از ماه های این فصل برام یه خاطره است و دیگه از پاییز هیچ وقت بدم نمیاد.               ...
28 مهر 1390

سونوگرافی 4بعدی

بالاخره پس از دو هفته دکی دیشب زنگ زد گفت که سی دی یه سونوگرافی حاضره من و بابا هم رفتیم با کلی ذوق و شوق سی دی رو گرفتیم اومدیم خونه و تونستیم شکل پسرمونو ببینیم ولی زیاد واضح نیست چون جنابعالی صورتت به پشت بود و خوب دیده نمیشد.اشکالی نداره ایشالله ١ماه بعد خودتو میبینیم.امروز وارد ماه ٩ شدی و اگه خدا بخواد و تو عجله نداشته باشی ٢٤ آبان دنیا میای.دکتر میگفت که عجله داری شاید زودتر دنیا بیای واسه همین به من گفته که زیاد راه نرم و زیاد کار نکنم تا تو به موقع بیای پیشمون. مامان جونی(مامان من)قراره از آخر این ماه بیاد پیشمون بمونه تا من دیگه هیچ کاری نکنم و دست به سیاه و سفید نزنم و تا اومدن ...
22 مهر 1390

سالگرد ازدواج

  پسرم امروز اولین سالگرد ازدواج من و بابایی هستش. امروز یک سال میشه که ما زندگی مشترکمونو شروع کردیم و باهم زندگی میکنیم.البته ما از ٢٧ مهر تو یه خونه زندگی مشترکمونو شروع کردیم واسه اینکه فردای روز عروسی رفتیم ماه عسل و ٢٧ مهر که روز تولد امام رضا(ع) هم بود ما وارد خونه خودمون شدیم.پارسال این موقع من آرایشگاه بودم و داشتم واسه عروسی آماده می شدم هم خوشحال بودم و هم ناراحت.خوشحال واسه این که روز عروسیم بود و ناراحت واسه این که قرار بود از فرداش از خونوادم جدا شم و برم شهر دیگه زندگی کنم من هیچ وقت از مامان و بابام و داداشام دور نبودم واسه همین جدایی از اونا واسم خیلی سخت بود ولی خودم این زندگی رو انتخاب کرده ب...
22 مهر 1390

سلام سام کوچولوی من

پسر نازنينم... مهم نيست كه از كجا مثل يك معجزه آمدي مهم نيست كه چه شد مهم اين است كه هستي مهربان بمان دوست بدار عشق بورز حس كن و نفس بكش هواي زندگي را بياموز لطافت را و بمان براي من و همه آنها كه دوستت دارند و فراموش نكن كه عزيزي و عزيز ميماني ...
21 مهر 1390