سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

زلزله تبریز

دیروز بعد از ظهر(٢١/٥/٩١) زلزله شدیدی تبریز رو لرزاند. البته نقطه اصلی زلزله اطراف تبریز توی شهرهای اهر ،ورزقان و کلیبر بود.خیلی از شنیدن این خبر ناراحت شدم تا الان ٢٥٠ نفر فوت کردن و بیش از ٢٠٠٠ نفر زخمی شدند.١٢ تا روستا کلا از بین رفتن.خدا کمکشون کنه خیلی سخته. از دیروز تا حالا هم چند بار زلزله اومده خدا کنه تموم بشه این زلزله های وحشتناک.   ...
22 مرداد 1391

تولد 9ماهگی

  ماهگیت مبارکه نفسم.9 ماهه کنارمی و باعث شدی خونواده دو نفری من و بابا با وجود تو کامل بشه 9 ماهه من مامان شدم و همه لحظه هامو با تو دارم نفس میکشم پسرم.روزها چه قدر زود میگذرن ماشالله تو این 9 ماه خیلی فرق کردی و بزرگ شدی انگار همین دیروز بود که برای به دنیا اومدنت راهی بیمارستان شدیم 9 ماه گذشت و تو روز به روز داری بزرگتر میشی و هر روز شیرین تر از قبل میشی عزیز دلم . خیلی به من وابسته ای و روز به روز وابسته تر هم میشی بیشتر اوقات از بغل من بغل هیچ کسی نمیری همش پشت سرم گریه میکنی، من اصلا اجازه ندارم از جلوی چشم تو رد بشم و برم چون میزنی زیر گریه و همچین گریه می کنی که آدم فکر میکنه چی شده وقتی بغل کسی باشی با دیدن من سریع خود...
20 مرداد 1391

قهرمان المپیک

دیروز من و بابایی تصمیم نهاییمون رو واسه انتخاب رشته ورزشی تو گرفتیم. بابا خیلی به کشتی علاقه داره خودش هم قبلا یه مدتی کشتی کار کرده واسه همین دوست داره تو کشتی گیر بشی ولی من از کشتی زیاد خوشم نمیاد آخه کشتی گیر ها دماغ و گوشاشون میشکنه واسه همین من نمیخوام که قیافه خوشگل تو اونجوری بشه.تازگی ها کشف کردیم که تو استعداد خاصی توی وزنه برداری داری چند روز پیش یه طالبی رو از سینی برداشتی و کلی ما رو ذوق زده کردی.(ماشالله یادتون نره لطفا) ولی دیشب بعد از دیدن مسابقه حمید سوریان در المپیک ٢٠١٢ نظرم عوض شد و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که تو کشتی گیر بشی اگه گوش و دماغت هم بشکنه اشکالی نداره ولی به شرط اینکه مثل حمید سوریان بتونی قهرمان المپ...
16 مرداد 1391

لوزه سوم

عزیزم این چند روز که واست مطلب جدبد نذاشتم به خاطر این بود که نگران تو بودم و همش مواظبت بودم و وقت نکردم به وبلاگت سر بزنم. چند وقتی بود که بعضی اوقات سرفه میکردی و آب دماغت میومد منم دو تا دکتر برده بودمت ولی گفته بودن که سرما نخوردی و مشکلی نیست واحتمالا حساسیت داری ولی اواخر هفته پیش سرفه هات بیشتر شده بود و خیلی سرفه های خشک و بدی میکردی واسه همین با بابا بردیمت پیش دکتر مرندی، خیلی دکتر خوبیه.تا گلوی تو رو نگاه کرد گفت لوزه سوم داری و نوشت واسه عکس، گفت سریع ببرین عکسشو بگیرین و بیارین پیش من.ما هم بردیمت دو تا عکس ازت گرفتن یکی از گلو و یکی ازسینه باید گرفته میشد خیلی سخت بود باید محکم میگرفتیمت تا تکون نخوری تو هم گریه می کردی ا...
13 مرداد 1391

اولین حنای سام

ما رسم داریم که  اولین تابستون نی نی ، پاهاشو حنا بذاریم و با حنا حمومش کنیم تا از گرمازدگی تو تابستون جلوگیری بشه. باید اول تیر این کارو کرد ولی من بلد نبودم واسه همین 3 تیر که آناجون اومده بودن پیشمون زحمتشو کشیدن. ...
2 مرداد 1391

عکس های 8 ماهگی سام

عزیزم ببخش که عکس ها رو با تاخیر واست میذارم آخه عکس ها زیاده منم به لطف شما زیاد وقت نمیکنم به وبلاگت سر بزنم.این عکس ها رو خونه آنا جون که بودیم گرفتیم. ببین چه با مزه میخوابی، خودت دستتو میزاری زیر سرت میخوابی این چرتکه یادگار آقاجونه(بابا بزرگ من) تو هم با دقت داری حساب کتاب میکنی قربون خنده های خوشگلت بشم ببین کجا ها نشستی پسرم! این صندوقچه یادگار مامان بزرگ منه.خیلی قدیمیه. واسه دایی امین داری ادا در میاری اینجا داری با تلفن حرف میزنی عاشق موبایل و کنترل تلویزیونی   ...
2 مرداد 1391

کارهایی که تازه یاد گرفتی

سامی جون یادم رفته بود واست بنویسم ،تبریز که بودیم دو تا دندون در آوردی، یاد گرفتی سینه خیز بری (25 تیر ساعت 7.30 عصر برای اولین بار سینه خیز رفتی) نشستنت هم حرفه ای شده و خیلی خوب و راحت و بدون کمک میتونی بشینی. دست دسی هم تقریبا یاد گرفته بودی ولی دیگه بهتر دست میزنی و وقتی بهت میگیم دست دسی کن دست میزنی بعضی وقت ها خودت هم میگی دس دس بعضی وقت ها با شنیدن صدای آهنگ آواز میخونی و خودت دست میزنی .چند روز قبل از اینکه بریم تبریز هم یاد گرفته بودی با اشاره دستت بگی بیا به زبون ترکی هم میگی بیا. خلاصه که خیلی مستقل شدی.27 تیر برگشتیم مشهد بابایی وقتی دید چه قدر فرق کردی و چه قدر چیزای جدید یاد گرفتی تعجب می کرد. اینجا هم داری به من ک...
2 مرداد 1391