سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

دندون چهارمی و پنجمی مبارک

نفس مامان زود زود داری دندون درمیاری تا از بقیه نی نی ها عقب نمونی. ٧/٧/٩١ اولین دندونت از بالا در اومد که میشه چهارمین دندونت و دندون پنجمت هم دیروز ٢٣/٧/٩١ دراومد.الان ٥ تا دندون داری منم با خیال راحت بیسکویت و نون میدم دستت میخوری. فندقم این روزها همش با کمبود وقت مواجهم و زیاد نمیتونم وبلاگت رو آپدیت کنم ولی ایشالله به زودی یه عالمه عکس خوشگل تو وبلاگت میذارم.
24 مهر 1391

کتاب ها

فندق مامان از وقتی دنیا اومده درس میخونه.عزیزم من از همون اوایل زندگیت واست کتاب داستان میخونم بعدش هم که کمی بزرگتر شدی کتابهای تقویت حافظه رو باهات تمرین میکردم بعدش هم کتابهای باما رو با هم میخوندیم سی دیش هم خیلی خوب بود ولی حیف که نمیدونم کجا قایمش کردی آخه تو علاقه داری کنترل تلوزیون یا بعضی چیزای دیگه مثل همین سی دی رو زیر مبل ها یا جاهای دیگه قایم کنی.الان هم سعی میکنم بازم درساتو بخونی ولی انقدر شیطون شدی که به درس زیاد توجه نمی کنی و فقط به فکر این هستی که کتاب ها رو از دستم بگیری و پاره کنی بعدش هم بخوری خیلی از کتاب ها تو هم پاره کردی. دیگه از کتاب ها خسته شدی و شروع کردی به شیطونی. ...
3 مهر 1391

اولین شهر بازی سام + چند تا عکس دیگه

این پست رو تقریبا باید ٣ هفته پیش میذاشتم مربوط به تبریز میشه ولی دیگه وقت نکرده بودم بذارم گلم. این اولین پارک رفتن نیست قبلا بابایی تو رو برده بود پارک ولی سوار وسایل بازی نشده بودی.این دفعه که تو تبریز رفتیم پارک سوار وسایل بازی هم شدی. این عکسیه که وقتی با بابایی رفته بودیم پارک گرفتیم.(طرقبه باغ پونه) اینا هم عکسای پارک تبریزه اینجا دایی امین و دایی حسام تو رو بردن سوار تاب کردن تو هم خیلی خوشت اومده بود.به من هم میگفتن تو نیا اگه بیای عکس می گیری نمیذاری ما با سام راحت بازی کنیم ولی من یواشکی از پشت سرشون اومدم و عکس گرفتم. راستی این بلوز خوشگلی که تنته عمه جون واسه دندون در آوردنت کادو داده بود. ای...
1 مهر 1391

سومین دندون سام

سومین دندون پسمل گلم در اومد. ٢٩/٦/٩١ سومین دندونت از پایین در اومد عزیزم ولی هنوز از بالا دندون در نیاوردی.این چند روز خیلی اذیت شدی شبا هم خوب نمی خوابی حتما دندونات درد میکنن.الهی قربونت بشم که اینقدر درد می کشی.این اولین دندونته که خودم قبل از همه دیدم دو تا دندون اولیت رو آنا جون دیده بود .دندون سومی رو دیگه خودم کشف کردم خیلی هم خوشحال شدم وقتی دیدم یه مروارید خوشگل دیگه تو دهنت برق میزنه.
1 مهر 1391

10 ماهگی و کارهای جدید

١٠ ماهگیت مبارک فندقم. چند روزی بود رفته بودیم تبریز واسه همین وقت نکرده بودم تولد 10 ماهگیت رو بنویسم عزیزم.بازم تو تبریز مهارت های جدید یاد گرفتی نمیدونم چرا وقتی میریم اونجا کارهای جدید یاد میگیری شاید به خاطر اینکه اونجا خیلی بهت خوش میگذره.الان دیگه خیلی حرفه ای چهار دست و پا میکنی و از حالت چهار دست و پا میتونی برگردی و بشینی ،از جاهایی که یک پله داره میتونی بالا بری، بای بای میکنی، نی نای میکنی، ناگفته نماند که دایی حسام و زن دایی جون واست نی نای کردن یاد دادن.وقتی واست غذا میارم تا ظرف غذاتو میبینی خوشحال میشی و میگی به به. این دو تا عکس از 10 ماهگی رو میزارم بقیش هم بمونه واسه بعد آخه الان از خواب بیدار شدی دیگه نمیزار...
22 شهريور 1391

پیشرفت های جدید

عزیزم چند روزه که میام از کارهای جدیدت بنویسم ولی با دیدن تصاویر وشنیدن خبرهای زلزله حالم گرفته میشه و نمیتونم هیچی بنویسم.خدا کمشون کنه .ایشالله زودتر این لرزه ها تموم بشه تا خیال منم راحت بشه. یک هفته ای میشه که میتونی از جایی بگیری و بلند شی ولی زیاد نمیتونستی خودتو کنترل کنی و سریع میفتادی پریروز (٢٥/٥/٩١) دستتو گذاشتی رو مبل و به خوبی تونستی بلند شی و چند قدمی هم راه رفتی و خودتو کامل کنترل کردی.الان دیگه راحت بلند میشی و اصلا هم نمیفتی وقتی خسته میشی میشینی. وقتی این بالشت جلوی مبل نیست بلند میشی و کمی راه میری ولی وقتی هست اینجوری کوه نوردی میکنی و میری بالا این وسایلایی که روی کاناپه است مثل قندون و  دستم...
27 مرداد 1391

هموطن تسلیت

بالاخره صدا و سیما دیروز از خواب بیدار شد و به جای برنامه های شاد مثل خنده بازار و به جای شمردن مدال های رنگارنگ المپیک و افسوس مدال های کسب نشده به زلزله آذربایجان پرداخت. اتفاق خیلی ناگواری بود با دیدن تصاویر زلزله نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم و برای هموطنام گریه نکنم وقتی فکرشو میکنم که شاید الان یکی بچشو تو این حادثه از دست داده و نمیتونه دیگه بغلش کنه بوسش کنه بهش محبت کنه ... وقتی فکر میکنم که شاید نوزاد شیرخواری مادرشو از دست داده ... وقتی فکر میکنم  هزاران اتفاق بدتر افتاده ... وقتی فکرشو میکنم که خیلی ها عزیزانشون رو از دست دادن و وقتی فکرشو میکنم که خانوادم و فامیلامون در تبریز چه قدر وحشت زده شدن خیلی متاثر میشم. ...
24 مرداد 1391

یه جمله قشنگ

پسرم یه جایی این جمله زیبا رو خوندم خیلی خوشم اومد خواستم تو وبلاگت بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی. از کنایه ها دلگیر نشو این مردم کارشان نیش زدن است این ها سالهاست به هوای بارانی میگویند: خراب
22 مرداد 1391