سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

تبریک به آقای حسن روحانی

امشب به خاطر آقای حسن روحانی خیابونای ایران خیلی شلوغ بودن.رئیس جمهور جدید کشورمان امشب مشخص شد و همه از خوشحالی اومده بودن بیرون از خونه و به نوعی خوشحالیشونو نشون میدادند.ما هم رفتیم یه دوری بزنیم ببینیم بیرون چه خبره.خیابون شلوغ بود همه بوق میزدن و پوسترهای حسن روحانی رو به ماشین ها چسبونده بودن.از شانس ما رئیس جمهورمون با بابا هم اسمه تو هم که اسم بابارو خوب بلدی و همیشه صدا می کنی سرتو از پنجره بیرون برده بودی و دست میزدی من بهت می گفتم بگو حسن تو هم داد میزدی حسن حسن ، هر کی صداتو میشنید نگات می کرد یه ماشینی هم کنارمون واستاده بود از تو عکس می گرفت.خلاصه که خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به تو. انقدر دست زدی و داد زدی و نی نای کردی که خست...
26 خرداد 1392

سفر به کلیبر

چند روز بعد از اینکه بابایی اومده بود تبریز، خاله نسرین اینا(دوست من) اومدن دنبالمون و ما رو با خودشون بردن کلیبر خیلی بهشون زحمت دادیم دستشون درد نکنه بهمون خیلی خوش گذشت.   هنوز تموم نشده بیاین دنبالم قسمت ادامه مطلب تا بقیه عکسها رو بیبینین. اینجا میخوای فرهامو بوس کنی.تو کلا خیلی بچه دوست داری همیشه میخوای با بچه ها ارتباط برقرار کنی و بوسشون کنی. میبینین سامی اصلا حسودی نمیکنه.من فرهامو بغل کردم سام هم رفته بغل باباش. اینم از مهمون نوازی فرهام جون، سام راحت نشسته رو مبل و فرهام وایستاده کنارش. فرهام پای سامو قلقلک میده سام هم خندش گرفته. سام این چه کاریه؟؟؟ این همه تو رو مبل نشست...
21 ارديبهشت 1392

لاله پارک تبریز(فروردین 92)

بعد از تعطیلات عید با لیلا جون اینا(دوست من) رفته بودیم لاله پارک.خیلی خوش گذشت عزیزم سوار همه وسایل شدی.                               هنوز تموم نشده بیاین دنبالم قسمت ادامه مطلب تا بقیه عکسهای شهر بازی رو بیبینین. دست لیلا جون و همسرش درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و سعی کردن به تو خوش بگذره.اینم عکسشونه.   ...
21 ارديبهشت 1392

سیزده به در سال 92

  سیزده به در امسال همگی با هم البته بدون بابایی رفتیم سیه رود و جلفا.من و تو هر سال عید بدون بابایی میریم تبریز و بابا به خاطر کارش 12 فروردین میاد پیشمون ولی امسال چون بعد از 13 هم چند روز تعطیل بود گفتیم شاید بازار بابا خوب باشه واسه همین 17 فروردین اومد پیشمون.خلاصه که بابایی 13 امسال تو مغازه بود ولی خبری هم نبود کاش میومد که با هم میرفتیم میگشتیم. معمولا سیزده به در ما از 12 فروردین شروع میشه امسال هم مثل همیشه از 12 رفته بودیم. موقع رفتن یه جایی واسه خوردن صبحانه نگه داشته بودیم تو هم همش میدویدی و بازی میکردی. دایی ها در حال آموزش الاکلنگ سواری دایی حسام و زن دایی جون تو رو با بیسکویت شارژ میک...
21 ارديبهشت 1392

واکسن 18 ماهگی

امروز صبح با بابایی رفتیم واکسنتو زدیم نفسم.آخی الهی مامان فدات بشه چه دردی کشیدی.از وقتی اومدیم خونه یکم بی حالی همش میخوای تو بغلم باشی و شیر بخوری.فکر کنم پات درد میکنه آخه همش نشون میدی میگی :اوف بعدش هم با حرکت لبات بهم میگی پاتو بوس کنم آخه هروقت بخوری زمین و دردت بگیره من سریع بوس میکنم میگم خوب شد واسه همین عادت کردی اگه دردت بگیره میگی بوست کنم. الان خوابت برده منم از فرصت استفاده کردم که کمی عکس بذارم.سامی جونم دیگه خدارو شکر تا موقعی که بخوای بری مدرسه واکسن نداری فعلا خیالمون راحته.
18 ارديبهشت 1392

اندر احوالات سام

پسر خوشگلم ماشالله هر روز بزرگتر میشی و کارهای جدید یاد میگیری هر کلمه جدیدی که میگی یا هر کار جدیدی که انجام میدی ما خیلی ذوق زده میشیم. وقتی بابایی از سر کار میاد تا صدای در میشنوی میفهمی که بابا اومده با خوشحالی میگی: بابا بابا منو هم که همش صدا میکنی خیلی مامان میگی قربون مامان گفتنات بشم من نفسم. الکی هم مامان نمیگی یعنی به هیچکس دیگه ای مامان نمیگی وقتی مامان میگی منظورت منم اخه بعضی بچه ها وقتی کلمه جدیدی یاد میگیرن همش تکرار میکنن بدون اینکه منظور خاصی داشته باشن. خودمونیم ها خیلی به من وابسته ای. تازگی ها بعضی وقت ها بهم مامی هم میگی ولی جالبه که من اصلا بهت یاد ندادم با اینکه دوست دارم مامی صدام کن...
9 اسفند 1391

جشن قدم

جشن قدم سام با کلی تاخیر و بدون تشریفات و خیلی ساده در بابلسر برگذار شد. تقریبا دو هفته پیش با عمه اینا رفته بودیم شمال.اونجا رفتیم یه کیک کوچولو گرفتیم تا به بهونه جشن قدم دور هم خوش بگذرونیم.(راستی دو روز پیش یعنی 28/11/91 عمه اینا اسباب کشی کردن و رفتن بابلسر زندگی کنن) بقیه عکس ها قسمت ادامه مطلب ...
1 اسفند 1391

شهربازی سرپوشیده

پریروز با عمه جون قرارگذاشته بودیم که نی نی هامونو ببریم شهر بازی.عمه جون زحمت کشیدن با شادی و یاسمین اومدن دنبال من و تو و باهمدیگه رفتیم.خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما کوچولوها حسابی خوش گذشت.   این عکس آخرالماس شرق هستش که قبلا رفته بودیم،ة از این عکست خیلی خوشم میومد واسه همین اینجا گذاشتمش. ...
4 بهمن 1391

اولین برف بازی سام

امروز برف خیلی شدیدی مشهد اومده همه جا سفید پوش شده و حیاطمون خوشگل شده.هوا خیلی سرده ولی دلم نیومد با این برف های خوشگل عکس نداشته باشی واسه همین ظهر که شادی جون (دختر عمه سام) از مدرسه اومد صداش کردم بیاد بریم برف بازی کنیم.تو انگار اصلا دوست نداشتی بازی کنی گریه می کردی چند تا عکس از تو گرفتم بعدش با بابایی رفتی تو خونه منم با شادی برف بازی کردم، وقتی حسابی سردمون شد و یخ زدیم ما هم اومدیم خونه. اینم عکس های شادی جون ببینین این گل های خوشگل از سرما یخ زدن. از برفها واست قلب درست کردم. عزیزم خیلی دوست داریم. ...
6 دی 1391