سام سام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پسر یکی یه دونه ی ما

دندون ششمی و حرف دل

پسر خوشگلم این روزها یکمی به خاطر درآوردن دندون ششمی زیاد سر حال نبودی ولی خداروشکر دندونت هم در اومد و الان حالت خوبه خوبه.خداروشکر که تو رو دارم خیلی باهات سرگرم میشم من و بابایی خیلی دوست داریم همیشه از خداوند مهربون به خاطر بهترین نعمتی که به ما داده  سپاسگزاریم. نفس مامان هدف از نوشتن این مطالب فقط اینه که وقتی بزرگ شدی اینارو بخونی و از همه لحظات دوران کودکیت با خبر بشی و بدونی که چه قدر دوست داریم و بهت ارزش قائلیم. در واقع این وبلاگ دفتر خاطرات توئه ولی الان دیگه با این همه تکنولوژی کسی نمیشینه خاطراتشو تو یه دفتر که معلوم نیست تا چند سال بعد سالم میمونه یا نه بنویسه. پس وقتی بزرگ شدی و این مطالب خوندی بدون که این ها فقط و ...
2 آذر 1391

یک پست طولانی از شلوغی های سام

به مامانم گفتم این پست رو از زبون خودم بنویسه آخه دیگه بزرگ شدم زبون دارم حرف می زنم. این عکس اولی که اصلا به شلوغ کاری های من ربطی نداره این عکس مربوط میشه به شلوغی های مامانم که منو گذاشته اینجا تا ازم عکس بگیره. مگه چیه دارم ماست می خورم دیگه به نظرتون من میتونم از این نردبون بالا برم. بله که میتونم من قهرمان پله نوردی هستم از همه جا بالا میرم. دیدین می تونم حالا از این بالا واسه مامانم شکلک در میارم اگه مامان میذاشت می خواستم تا پله آخر برم ولی سریع منو از اینجا آورد پایین. گفتم که من از همه جا بالا میرم کافیه یه چیزی پیدا کنم که کمی بلند باشه سریع میرم روش وایمیستم. حالا ببینین چه پله نوردی می ک...
21 آبان 1391

عکس های شمال

این عکس ها مال 1 ماه پیشه ولی چون وقت نکرده بودم امروز تصمیم گرفتم هر چی عکس از قبل مونده بذارم.ماه پیش رفته بودیم بابلسر متل شیراز.اونجا رو عمه اینا تازه اجاره کردن ما هم رفته بودیم یه سری بزنیم. سامممممممممممممم نرو جلوترررررررررر میخوای چهار دست وپا بری تو دریا؟!!!!؟؟؟؟؟؟؟ وقتی داشتیم برمی گشتیم رفتیم باباامان استراحت کنیم و نهار بخوریم.   اینجا هم پشت فرمون نشستی تا بقیه راه رو خودت رانندگی کنی.من به زور تو رو بغلم نگه میدارم تا مزاحم رانندگی بابا نشی همش دوست داری رانندگی کنی. ...
20 آبان 1391

واکسن 1 سالگی

دیروز با بابایی رفتیم واکسنت رو زدیم خوشگلم.خیلی دلمون واست می سوخت ولی چاره ای نیست باید واکسن رو زد این دفعه خداروشکر دردش کمتر بود آخه کم گریه کردی.وقتی برگشتیم خونه روی مبل لم داده بودی منم سریع ازت عکس گرفتم.می بینی این لباس ها چه قدر بهت میاد آنا جون واست بافته. ...
18 آبان 1391

کتاب ها

فندق مامان از وقتی دنیا اومده درس میخونه.عزیزم من از همون اوایل زندگیت واست کتاب داستان میخونم بعدش هم که کمی بزرگتر شدی کتابهای تقویت حافظه رو باهات تمرین میکردم بعدش هم کتابهای باما رو با هم میخوندیم سی دیش هم خیلی خوب بود ولی حیف که نمیدونم کجا قایمش کردی آخه تو علاقه داری کنترل تلوزیون یا بعضی چیزای دیگه مثل همین سی دی رو زیر مبل ها یا جاهای دیگه قایم کنی.الان هم سعی میکنم بازم درساتو بخونی ولی انقدر شیطون شدی که به درس زیاد توجه نمی کنی و فقط به فکر این هستی که کتاب ها رو از دستم بگیری و پاره کنی بعدش هم بخوری خیلی از کتاب ها تو هم پاره کردی. دیگه از کتاب ها خسته شدی و شروع کردی به شیطونی. ...
3 مهر 1391

اولین شهر بازی سام + چند تا عکس دیگه

این پست رو تقریبا باید ٣ هفته پیش میذاشتم مربوط به تبریز میشه ولی دیگه وقت نکرده بودم بذارم گلم. این اولین پارک رفتن نیست قبلا بابایی تو رو برده بود پارک ولی سوار وسایل بازی نشده بودی.این دفعه که تو تبریز رفتیم پارک سوار وسایل بازی هم شدی. این عکسیه که وقتی با بابایی رفته بودیم پارک گرفتیم.(طرقبه باغ پونه) اینا هم عکسای پارک تبریزه اینجا دایی امین و دایی حسام تو رو بردن سوار تاب کردن تو هم خیلی خوشت اومده بود.به من هم میگفتن تو نیا اگه بیای عکس می گیری نمیذاری ما با سام راحت بازی کنیم ولی من یواشکی از پشت سرشون اومدم و عکس گرفتم. راستی این بلوز خوشگلی که تنته عمه جون واسه دندون در آوردنت کادو داده بود. ای...
1 مهر 1391

لوزه سوم

عزیزم این چند روز که واست مطلب جدبد نذاشتم به خاطر این بود که نگران تو بودم و همش مواظبت بودم و وقت نکردم به وبلاگت سر بزنم. چند وقتی بود که بعضی اوقات سرفه میکردی و آب دماغت میومد منم دو تا دکتر برده بودمت ولی گفته بودن که سرما نخوردی و مشکلی نیست واحتمالا حساسیت داری ولی اواخر هفته پیش سرفه هات بیشتر شده بود و خیلی سرفه های خشک و بدی میکردی واسه همین با بابا بردیمت پیش دکتر مرندی، خیلی دکتر خوبیه.تا گلوی تو رو نگاه کرد گفت لوزه سوم داری و نوشت واسه عکس، گفت سریع ببرین عکسشو بگیرین و بیارین پیش من.ما هم بردیمت دو تا عکس ازت گرفتن یکی از گلو و یکی ازسینه باید گرفته میشد خیلی سخت بود باید محکم میگرفتیمت تا تکون نخوری تو هم گریه می کردی ا...
13 مرداد 1391

اولین حنای سام

ما رسم داریم که  اولین تابستون نی نی ، پاهاشو حنا بذاریم و با حنا حمومش کنیم تا از گرمازدگی تو تابستون جلوگیری بشه. باید اول تیر این کارو کرد ولی من بلد نبودم واسه همین 3 تیر که آناجون اومده بودن پیشمون زحمتشو کشیدن. ...
2 مرداد 1391